گفتوگو با «برایان فی»، کارگردان انیمیشن «ماشینها ۳»
مشکلات تازهى مککویین

کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – ترجمهى نگار عباسپور:
دنیای ماشینها، دنیای متفاوتی است که جهانی را بدون انسانها بهتصویر میکشد. جهانی که همهی بازیگران آن ماشین هستند، از ماشین مسابقه گرفته تا وانت و تراکتور.
ماشینهایی كه مثل انسانها حرف میزنند، عاطفه و احساس دارند و با همین چهار چرخشان مثل ما همهكاری میتوانند بكنند.
حالا ۱۱سال از نمایش قسمت اول انیمیشن محبوب «ماشینها» میگذرد و این یعنی مخاطبان نوجوان آن انیمیشن حالا حداقل ۲۳سالهاند.
دنیای جذاب، متفاوت و پر از خلاقیت ماشینها، راه را برای ادامهی ماجراهای این داستان باز گذاشت. پنج سال بعد قسمت دوم این انیمیشن از راه رسید و انتظار میرفت كه دوگانهی ماشینها به سهگانه تبدیل شود، چون این ماشینها آنقدر جذاباند كه قدیمی و تكراری نمیشوند و كودكان و نوجوانان امروز هم بهاندازهی نوجوانهای سال ۱۳۸۵ از تماشای داستان آنها لذت میبرند.
البته قسمت سوم این انیمیشن محبوب، تفاوت مهمی با دو قسمت قبلی دارد. «جان لَسِتر»، كارگردان دو قسمت قبلی، اینبار فقط در سمت تهیهكننده در كنار ماشینها ایستاده و ساخت قسمت سوم را به «برایان فی» سپرده است. ا و كه خالق بسیاری از انیمیشنهای محبوب شركتهای «پیكسار» و «دیزنی» است، كارش زیاد شده و مشغول ساخت «داستان اسباببازی ۴» هم هست كه سال ۲۰۱۹ میلادی اكران میشود.
برایان فی جوان در انیمیشنهای بسیاری بهعنوان طراح هنری و طراح استوریبرد حضور داشته، اما «ماشینها۳» اولین تجربهی كارگردانی او بهحساب میآید و داستان میانسالی «لایتنینگ مككویین» و فراموششدن قهرمانها را روایت میكند.
اكران جهانی قسمت سوم ماشینها از ۲۰ خرداد آغاز شده و احتمالاً بهزودی به سالنهای نمایش فیلمهای خارجی در سینماهای تهران و شبكهی نمایش خانگی ما هم میرسد. پس فرصت خوبی است كه پای صحبتهای برایان فی بنشینیم و ببینیم دربارهی اولین انیمیشنش چه حرفهایی دارد.
* * *
- اولینبار كی به دنیای ماشینها وارد شدید؟
همان زمانی که وارد پیکسار شدم. چون اولین کارم در پیکسار، قسمت اول ماشینها در كنار جان لستر بود و بهعنوان طراح اِستوریبُرد (فیلمنامهی مصور) فعالیت میکردم.
آنزمان من همراه با جان و بقیهی اعضای بخش طراحی استوریبرد در جلسهها شرکت میکردیم. ما سعی میکردیم همینطور که دور میز نشستهایم، همدیگر را بخندانیم! نقاشی میکشیدیم، شوخی میکردیم و مسخرهبازی درمیآوردیم. سعی میکردم تا جایی که میتوانم از فضا استفاده کنم و لذت ببرم، چون باورم نمیشد که بالأخره موفق شدهام و آنجا هستم.
- در بخش طراحی استوریبرد چه كارهایی میكردید؟
من مسئول طراحی پسزمینه بودم و درواقع باید کمک میکردم تا طراح استوریبرد کارش را کامل کند. یعنی آنها بخشهای مهمی را که در طول استوریبرد تغییر میکرد نقاشی میکردند، بعد من میآمدم و پسزمینه را پر میکردم و اینطوری کمک میکردم که آنها از برنامهی زمانیشان عقب نیفتند. مهم این بود كه این فرصت را داشتم تا از نزدیک با جان لستر و همینطور دستیارش، «جو رَنفت» کار کنم که حالا از دنیا رفته است. بعد از قسمت اول ماشینها در قسمت دوم هم با جان همکار شدم و حالا خیلی خوشحال و مفتخرم که همچنان اینجا هستم و این فرصت را داشتم تا قسمت سوم ماشینها را کارگردانی کنم.
- بهعنوان نخستین تجربهی كارگردانی به چه سختیها و مشكلاتی برخوردید؟
سختترین بخش این کار این است که مشخص کنید داستانتان دقیقاً دربارهی چیست، چون بدون داشتن پاسخ این پرسش نمیتوانید کارتان را درست پیش ببرید. اما چون من از بخش داستان و طراحی استوریبرد میآمدم، در این زمینه ابزارهای لازم را داشتم. من میدانستم که این ابزارها را دارم، پس باید زمان کافی صرف کنم و اطرافم را با آدمهای باهوش پر کنم. این همان درسی است که از «اَندرو اِستنتون» (كارگردان انیمیشنهای «در جستوجوی نمو»، «وال-یی» و…) گرفتم. یکبار اَندرو کنارم نشست و گفت: «وظیفهی تو این نیست که تمام جوابها را داشته باشی. وظیفهی تو این است که عوامل خوبی را اطرافت جمع کنی و اینکه آنها را به سمتی سوق بدهی که پاسخها را برایت پیدا کنند.»
این درس خیلی مهمی بود که از اندرو گرفتم. واقعاً وظیفهی من نیست که کار آنها را برایشان انجام دهم، وظیفهی من این است که الهامبخش آنها باشم. یکبار هم «پیت داکتِر» (کارگردان «كارخانهی هیولاها»، «بالا» و…) توصیهی خیلی خوبی به من کرد. گفت: «اگر به هرکدام از فیلمهای ما نگاه کنی، هرکدامشان را زیر میکروسکوپ بگذاری و بخواهی فکر کنی طبق دلیل و منطق چه اتفاقی باید بیفتد، آنوقت همهچیز نابود میشود. تکتکشان نابود میشوند و بیمعنی خواهند بود. اما اگر تماشاگر را به یک سفر ببری، تا وقتی که این سفر سرگرمکننده باشد و احساساتشان را درگیر کند، به دنبالت خواهند آمد.»

- چرا انیمیشنهای ماشینها توانستهاند در طول این مدت همچنان جذابیت خود را حفظ کنند؟
به نظرم جذابیت ماشینها بهخاطر شخصیتهایش است که همچنان جذاب ماندهاند. فکر میکنم همه میتوانند با این شخصیتها ارتباط برقرار کنند. هركدام در مسیر زندگی پیش میروند، حرف میزنند، شوخی میکنند، با مشکلات مواجه میشوند و به چالش کشیده میشوند و هركسی میتواند خودش را در یکی از این شخصیتها ببیند.
- اما برسیم به ماشینها۳٫ لایتنینگ مکكویین در این قسمت چه نقشی دارد و در چه موقعیت جدیدی قرار میگیرد؟
سختی کار دربارهی مکكویین این بود که هیچ مشکلی نداشت. اگر شخصیت اصلی هیچ مشکل و مسئلهای نداشته باشد، انیمیشنی هم در کار نیست. ما به شخصیتهایمان اجازه میدهیم که نقص داشته باشند، چون آنوقت داستان شکل میگیرد.
برای پیداکردن این نقطهی ضعف در مکكویین کمی تحقیق کردیم. با «جِف گوردون» که از قهرمانان اتومبیلرانی است و چند ورزشکار دیگر صحبت کردیم. کسانی را دیدیم که در رشتهی خودشان در بالاترین سطح بودند؛ شخصیتهای محبوبی بودند، همهچیز داشتند و حالا به تاریخ خداحافظی از ورزش حرفهای نزدیك میشدند؛ اتفاقی كه پیش روی تمام ورزشکاران است.
راستش را بخواهید، خودمان هم همین احساس را داشتیم. بهعنوان هنرمند، احساس میکردیم هنرمندان جدید و جدید و جدیدتری با سن و سال کمتر وارد استودیو میشوند و میتوانند بهتر طراحی کنند. بهتر از چیزی که من میتوانم، بهتر از تواناییهای همین حالای من، چه برسد به وقتی که همسنِ آنها بودم. فکر میکنم همهی آدمها در دنیا میدانند چه حسی خواهند داشت وقتی یک نفر جوانتر از خودشان و از نسل بعدی وارد میدان شود. این احساس در شما شکل میگیرد که انگار دیگر ارزشی ندارید. ما هم فکر کردیم شاید این همان چیزی است که باید رویش دست بگذاریم. در قسمت اول ماشینها، مکكویین جوان، چالاک و فرز بود. اصلاً اشتباه نمیکرد و در مسیر مسابقه مثل سوپرمن بود. زمان زیادی گذشته و فکر میکنم مثل هرکدام از ما که یک روز در میانسالی بیدار میشویم و میبینیم دیگر به آن جوانی نیستیم و نمیتوانیم کارهایی را انجام دهیم که قبلاً انجام میدادیم، مکكویین هم متوجه میشود که آن جوان چالاک و فرز گذشته نیست. نسل جدیدی از ماشینهای مسابقه آمدهاند که از او خیلی سریعترند. نسل جدیدی آمده که او از نحوهی کارشان سر درنمیآورد و دارند او را میاندازند یک گوشه که خاک بخورد. او میفهمد اگر راهی پیدا نکند که خودش را به آنها برساند، دنیای اتومبیلرانی او را کنار میگذارد.
- با توجه به روند طولانی تولید انیمیشن، برایم سؤال است که در اینجا هم میتوان بداههپردازی كرد؟
بداهه میتواند در تمرینها اتفاق بیفتد. ما همهی این کارها را در تمرینها و قبل از انتخاب گویندههای اصلی انجام میدهیم كه این هم برای خودش فرصتی است. هروقت در کابین ضبط صدا هستید، حتی اگر این دوستتان باشد که ضبط تمرینی را انجام میدهد، فرصت برای بداههپردازی هست. آنموقع است که دیالوگها شنیده میشوند و شما متوجه میشوید که یک جمله در دهان نمیچرخد یا حالا که آن را با صدای بلند میشنوید، میفهمید که اصلاً معنی ندارد؛ آنوقت میگویید این جمله را امتحان کن. بهجایش آن جمله را بگو. اگر فرد درستی را برای این کار آورده باشید، میتواند با دیالوگها بازی کند. «باب پیترسون» که در این قسمت بهجای «مایکل کیتون» نقش «چیکهیکس» را میگوید، در تمرینات خیلی بامزه بود. هرچیزی که میگفت خندهدار بود. نصف چیزهایی را که میگفت از خودش درمیآورد. كلیت چیزی را که به دنبالش بودم میدانست و در همان محدوده بداههپردازی میکرد.
- فکر میکنید هواداران ماشینها چهقدر قسمت جدید را دوست داشته باشند؟
هواداران ماشینها كه حتماً از تماشای تمام شخصیتهای محبوبشان لذت میبرند. هواداران انیمیشنهای پیکسار هم از مسیری لذت میبرند که داستان مکكویین طی میکند. اینبار واقعاً مکكویین را در وضعیت سختی قرار دادهایم و او انتخابهای سختی در پیش رو دارد. ضمن اینكه فکر میکنم که هواداران مسابقههای اتومبیلرانی هم از تمام صحنههای مسابقه كه روی پرده میبینند، لذت ببرند. چون اصلاً صحنههایی نیستند که انتظارش را دارند. اینجا ما اتومبیلرانی در گل و لای، اتومبیلرانی در ساحل و مسابقههای کوچک و بزرگ را از همهنوعش داریم.
